امروز صبح به طرز عجیبی شلوغ و بهم ریخته بود یکی از همکاران بدون اطلاع نیومده بود ! مادر بزرگ یکی از همکارا فوت کرده بود و تو راه بهش خبر داده بودن و مراجع هامون چهار برابر حالت عادی بود :/ ولی خب می گذاره دیگه:) از وقتی سعی کردم سخت نگیرم خیلی حالم بهتره . ولی خب چه میشه کرد آدم تهش به ذانش برمیگرده چهارشنبه بود رییس میگه من باید شماره ی خونتون رو به یه نفر بدم :))! ای چقدر سر این ماجرا خندیدم و دست گرفتم :))) واقعا تو دورترین نقطه ی ذهنمم نمی توانم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت